دریای معرفت

  • خانه
  • تماس  
  • ورود 

راه رسیدن به معرفت خداوند دو مرحله اساسی دارد:

11 بهمن 1393 توسط بذری

1- معرفت نظري: در اين زمينه گفتني است:معرفت خداوند مبتني بر تصور صحيح از او است. خداي متعال متن وجود و حيات و قدرت ساري و جاري در تمام هستي است. هيچ ذره اي در جهان هستي نيست كه در باطن و ظاهر آن خداي متعال با وجود، حيات و قدرت و علم و ساير صفات خويش حضور و ظهور نداشته باشد. تمامي پديده هاي جهان، ظهور صفات خداوندي هستند و شما مي توانيد از پس هر پديده و صفت كمالي كه در هستي مشاهده مي كنيد، ذات وجود و خداي متعال را مشاهده نماييد، خداوند، يعني منبع وجود، حيات، علم، قدرت و ساير كمالاتي كه در طبيعت و تمام هستي ظهور و نمود دارد. رسيدن به شناخت عميق و عرفاني خداوند مستلزم تلاش فراوان و گذر از مراحل و مراتب خداشناسي است كه درادامه بدان اشاره خواهيم نمود.
مشكل شناختى انسان نسبت به خداوند، يك مشكل تصديقى نيست، تا بحث شك كه از مباحث تصديقى است بر آن مطرح باشد. مشكل انسان در اين زمينه بيشتر يك مشكل تصورى است. وجود خداوند موضوعى است كه اگر خوب تصور شود، تصديق آن از بديهيات است و از نظر علمى شك در بديهيات بى‏معنا است.
انسان براي رسيدن به خداوند و وصول به لقاي پروردگار به دو نوع سير و سلوك نظري و سير و سلوك عملي نياز دارد. سلوك نظري براي شناخت هر چه بهتر خداوند و قرب علمي به او است و سلوك عملي براي نزديك شدن و قرب عملي به خداي متعال مي باشد. هر يك از سلوك نظري و عملي داراي مراحل و منازل و روش ها و شرايط فراواني است كه اشاره به آنها در يك پاسخ نامه نمي گنجد. پس در حال حاضر و به ناچار تنها به روش كلي آن اشاره مي كنيم و منابعي نيز معرفي مي گردد.
روش شناخت خداوند:
ما براي شناخت خداي متعال سه راه در پيش روي خود داريم كه به صورت مرحله اي طي مي شوند.
مرحله اول شناخت او با آيات آفاقي و انفسي است. اين همان راه شناخت خداوند از طريق نشانه هاي او در طبيعت و روش تجربي است و لازم است كه انسان در ابتداي راه شناخت از طريق شناخت طبيعت و نشانه هاي تكويني و و همچنين مطالعه آيات تدويني قرآن كريم به معرفت خداي متعال دست يابد.
البته شناخت خداوند منان با آيات انفسي مفيدتر است ( من عرف نفسه فقد عرف ربه) چون معمولاً با اصلاح صفات و اعمال نفس همراه است.
بنابراين انديشيدن در آيات آفاقي و انفسي به شناخت خداوند منتهي مي‌شود و اين نيز به نوبة خود راهنماي انسان به سوي حق و شريعت الهي خواهد بود.
اين راه که در کتاب شريف توحيد مفضل پي گيري شده است بهترين راه خدا شناسي براي مبتديان است.
دوم شناخت خداوند از طريق عقل است. نيرويي که بيشتر عمل كردش محاسبه و درک وجودات وصفي و صفات الهي است. اين روش طريق خواص از مردم مي‌باشد، كساني كه پس از مطالعه در طبيعت و آيات تكويني او در خلقت، از طريق استدلال و برهان عقل و فلسفه و حكمت به شناخت خداي تعالي مي پردازند.
سوم شناخت خداوند لطيف از طريق رؤيت و ابزار دل مي‌باشد كه طريق اولياء است و همگان را به آن راه نيست مگر مسيري که به عنوان سير و سلوك ترسيم شده طي نمايند, يعني از طريق طبيعت و شناخت آفاقي و انفسي به عقل و استدلال عقلي راه يابند و با گذر از عقل به عشق و عرفان برسند و اهل مشاهده و معاينه و وصول به حق تعالي شوند.
اين سخن مولاي عارفان علي(ع) و همچنين اهل معرفت است كه گفته اند: من در همه چيز خدا را مي بينم. خداي واقعي همان است كه در همه چيز ظهور دارد و نهايت عرفان اهل معرفت هم همين است كه خدا را در همه چيز ببينند. از ديدگاه عرفان خداي تعالي همان متن وجود و هستي است و هر چه كه غير ذات هستي وجود دارد مظاهر او است. مظاهر هم در حقيقت او را نشان مي دهند چون ظهور او هستند و اگر انسان دقت كند خداوند را در تمام مظاهر هستي خواهد ديد و مي توان گفت اشيا در حقيقت آينه هايي هستند كه خداوند را نشان مي دهند و به قول قرآن كريم آيه ها و نشانه هاي او هستند. منتهي بايد توجه كنيد كه اينگونه رويت مخصوص اهل معرفت است و اهل عقل و فلسفه و همچنين اهل تجربه و علم از آن محرومند، مگر اينكه ايشان نيز چنين اعتقاد و كنكاشي را بپذيرند و رو به سوي عرفان و شهود خداي متعال بياورند.
به بيان ديگر ، انسانها به سه صورت، معرفت حق تعالي را حاصل مي‌كنند. اول تقليد كه در اين روش خداوند به واسطه حواس و امور قابل احساس شناخته مي‌شود، دوم تحقيق و استدلال كه در اين روش خداوند به واسطه عقل و برهان شنـاخته مي‌شود و سوم كشف و رويت كه در اين روش خداي متعال به واسطه مكاشفات دروني، شناخته مي‌شود.
در پايان توجه به يك نكته حايز اهميت فراوان است و آن اينكه سير و سلوك داراي دو مرحله است. سير و سلوك نظري و سير و سلوك نظري بنابراين در اين روش سير و سلوك نظري انسان كه به سوي معرفت نظري خداي متعال است اگر با سيرو سلوك عملي همراه نشود، بي نتيجه و ابتر خواهد بود. انسان از طريق علم و عمل به كمال مي رسد و لازم است اين دو سير همزمان با هم و هماهنگ با هم طي شوند.
روش خداشناسي تجربي و خدايابي از طريق رجوع و توجه به طبيعت و خلقت، اولين و همگاني ترين روش خداجوئي است. آنگاه که انسان به آسمان و زمين و آنچه در آنهاست نظر مي کند و از فرط هيجان و شگفتي ساعت ها به آن ها خيره مي ماند، ناخواسته اقرار مي کند به حکمت و دانش و تدبيري که در پس اين مناظر شگفت انگيز وجود دارد. و چون دانش و حکمت از آن موجودي عاقل و داناست، به وجود او نيز اعتراف و اذعان مي کند.
انسان آنگاه که داراي جهان بيني الهي باشد به هر چه نگاه کند خدا را در پس آن حاضر خواهد ديد. چه آنگاه که به طبيعت چشم دوخته است و چه آنگاه که با قوانين فيزيکي و شيميائي حاکم بر طبيعت سر و کار دارد. چرا که انسان فقط کاشف آن قوانين و بينده آن مناظر است نه خالق آنها. پس جا دارد که از خود بپرسيد اينها از کجا آمده اند و چه کسي آنها را آفريده است.
کتاب «توحيد مفضل» که حضرت امام جعفر صادق (ع) به مفضل املاء کردند و وي نيز گفته هاي ايشان را به رشته تحرير درآورند، پر است از توجه به خلقت و انديشيدن در آفرينش الهي. چرا که يکي از راههاي شناخت خداوند تفکر در آثار، مخلوقات و معلولات او و انديشيدن درباره ظرافت آفرينش آنهاست. روشي که هر فردي را و يا هر مقدار دانش و معلوماتي، به درک و تامل وا مي دارد. و در واقع آنکه از دانش بهره بيشتري دارد با ديدن شگفتي هاي آفرينش بيشتر شگفت زده شده و به فکر مي رود.
رسيدن از معلول به علت در واقع يکي از دلايل فلسفي اثبات خداوند است که فليسوفان به عنوان اولين دليل براي اثبات وجود خداوند از آن مدد مي جويند.
خداوند در قرآن نيز بسيار از طبيعت و آفرينش موجودات ياد کرده و ما را به توجه بدان ترغيب نموده است، آياتي که يا اشاره به خود طبيعت و آثار آن دارد و يا به واقع و حوادث واقع شده در جهان اشاره مي کند، آياتي مانند؛ آيه 17 و 18، سوره غاشيه: «أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى اْلإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ* وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ؛ آيا به شتر نمى‏نگرند كه چگونه آفريده شده و به آسمان كه چگونه برافراشته شده».
و آيه 5 سوره طارق: «فَلْيَنْظُرِ اْلإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ؛ پس انسان بايد بنگرد كه از چه آفريده شده است».
آيه 185، سوره اعراف: «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْ عَسى‏ أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيّ‏ِ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ؛ آيا در ملكوت آسمانها و زمين و هر چيزى كه خدا آفريده است ننگريسته‏اند و اينكه شايد هنگام مرگشان نزديك شده باشد پس به كدام سخن بعد از قرآن ايمان مى‏آورند».
آيه 5، سوره ق: «أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ؛ مگر به آسمان بالاى سرشان ننگريسته‏اند كه چگونه آن را ساخته و زينتش داده‏ايم و براى آن هيچ گونه شكافتگى نيست».
و آيات بسيار ديگر که گوياي توجه خاص آيات قرآن به طبيعت و آثار خلقت است.
چند کتاب براي خدا شناسي:
- راه خداشناسي، استاد جعفر سبحاني
- راه شناخت خدا، محمدي ري شهري
- آفريدگار جهان، آيت‏الله مكارم شيرازى
- خدا را چگونه بشناسيم، آيت‏الله مكارم شيرازى
- اصول عقايد، استاد محسن قرائتي
- خدا در قرآن، شهيد بهشتي
- دوره پنج جلدي مقدمه اي بر جهان بيني توحيدي، استاد شهيد مرتضي مطهري(ره)
- توحيد، شهيد دستغيب شيرازي
- نشان از بى‏نشان‏ها، مرحوم حسنعلى اصفهانى، ص 166 153
- تبيين براهين اثبات خدا، آيت الله جوادي آملي، مركز نشر اسراء قم. 2- معرفت عملي: اهل معرفت به شناختي كه حاصل عمل و عبوديت خداوند است، معرفت شهودي مي گويند. اين نوع معرفت چيزي فراتر از شناخت و معرفت تحصيلي از طريق مدرسه و كتاب و قلم و استاد است. اين نوع معرفت علمي است كه خداي متعال در نتيجه سلوك عملي و رياضت هاي شرعي به انسان عطا مي كند.
از ديدگاه عرفان اسلامي تمام فعاليت هاي نظري و عملي انسان در سير و سلوك به معرفت شهودي خداي متعال مي انجامد و عارف تمام مقصدش در زندگي سلوكي، وصول به اين پايه از عرفان است. با اين رويكرد انسان مظهر خداي تعالي است و نهايت مظهريت او در اين است كه مظهر صفت علم الهي شود. اين علم نه علمي است كه با تحصيل و كتاب و استاد و تلاش خود او حاصل مي شود، بلكه اثر فيض رحماني حق تعالي است كه در اثر عبوديت عايد بنده صالح و خالص مي گردد. العلم نور يقذفه الله في قلوب من يشاء من عباده. علم نوري است كه خداي متعال به قلب هر بنده اي از بندگان خود كه بخواهد، مي افكند. راه رسيدن به معرفت شهودي خداوند، روش عبوديت و سير و سلوك عملي و اخلاقي است.
سلوك عملي هم داراي مراحلي است:
الف) تحقق ظرف عبوديت كه خود داراي دو مرحله مي باشد.
1- قرب فرايض : در وهله سالك مي كوشد واجبات الهى را بدون اندك كم و كاست انجام دهد و از محرمات و معاصى با تمام وجود چشم پوشد.
2- قرب نوافل: در مرحله دوم كه مرحله بالاتري است سالك مي كوشد تا به مستحبات و نوافل بپردازد و از مكروهات دورى گزيند.
اين دو مرحله براي سالك بسيار مهم و اساسي است و نبايد نسبت به آنها اهمال كرد. اما روش كار اين است كه تمرين و ممارست كنيد و تمام تلاش خود را بكار بنديد و حتي المقدور خود را از گناهان دور كنيد و همه واجبات را - همان گونه كه در رساله هاي عمليه آمده است - انجام دهيد. اين كار تمرين مستمر مي خواهد و مدتي وقت شما را مي گيرد تا ملكه شما شود. اگر در ابتداي كار دچار مشكلي يا گناهي يا كاهلي شديد, غم به خود راه ندهيد و خود را به خدا بسپاريد و از شر شيطان و نفس به خدا پناه ببريد و با آب توبه خود را شستشو بدهيد تا خداوند شما را پاك كند و توكل خود را از دست ندهيد و نااميد نشويد. زيرا در اين مرحله شيطان همه تلاش خود را مي كند تا شما را از راه بدر كند و با القاء نااميدي و ناتواني شما را خسته كند. اما چنانكه گفتيم روزي روز به روز است و بايد حلاوت اتيان دستورات الهي و دوري گناه را به خود بچشانيد. مي توانيد برنامه چهل روزه و تمرينهاي چهل روزه براي خود بگذاريد. آنگاه كه در مرحله قرب نوافل به نتيجه مطلوب رسيد و نفس خود را بر آن آماده كرديد، به سراغ قرب نوافل برويد و همين روش را در آنجا پياده كنيد. در اين راه اهتمام به نمازهاي پنجگانه شبانه روز و نافله هاي آن به ويژه نافله شب و سحر خيزي حتي 10 تا 15 دقيقه به اذان صبح توصيه مي شود.
ب) در اين مرحله سالك مي كوشد تا خويش را از تمامى اوصاف رذيله دور سازد و خود را به زيور اخلاق حسنه وملكات فاضله بيارايد ، زيرا وجود صفات رزيله مانع تحقق ظرف عبوديت و قرب است و وجود صفات حسنه در اين زمينه به سالك كمك خواهد كرد. به طور مثال كسي كه داراي زيله بخل است ، در ظرف عبوديت قادر به انجام واجبات مالي و انفاق در راه خدا نيست و به عكس كسي كه جواد است اين فرايض و نوافل را به راحتي انجام مي دهد.
ج) همگام با ساير مراحل كار بزرگ ديگري كه بايد در دستور و برنامه سالك قراربگيرد مرحله آزاد سازي و كسب حريت است.
آزاد ساختن نفس از هر آنچه كه او را اسير خود ساخته و توان پيشرفت و سلوك را از او سلب نموده است ، آزادي او پر خوري ، پر خوابي، پر گويي ، لذت گرايي افراطي، اسارت ثروت ، قدرت ، شهرت، شهوت، عادت، دلبستگي هاي افراطي به امور دنيوي، وابستگي هاي افراطي به اشياء و افراد، مد گرايي، غرب گرايي و خلاصه هر چيزي كه به نحوي انسان را اسير مي سازد و امكان حركت در مسير عبوديت و قرب را از او سلب مي نمايد.
در اين مرحله لازم است از آنچه كه او را از خدا دور مى‏دارد، دورى گزيند و سراپاى وجود خويش و همه اعمال خود را الهى كند. حتى خواب و خوراك و لباس خويش را براى خدا وطبق آنچه او مى‏پسندد انجام دهد.
براى انجام اين امور دستور كلي كه سالك نياز دارد تنبه و بيدارى وتوجه و مراقبت دائمى نسبت به خود و افعال و احوال خويش و از همه مهمتر حضور قلب و توجه به معبود در نماز است. مرحوم علامه طباطبائي تأييد بسياري بر مشارطه و مراقبه و محاسبه دارند. به اين معني كه ابتداي صبح با خود شرط كنيد كه كارهايتان براي خدا باشد و در برنامه ريزي منظم برنامه زندگي معنوي خود را بريزيد و در وسط روز مراقب خود باشيد كه از جاده سلوك خارج نشويد و آخرت شب و پيش از خواب از خود حساب بكشيد كه تا چه حد بر اساس روش درست عمل كرده ايد.

 نظر دهید »

چند کتاب براي خدا شناسي:

11 بهمن 1393 توسط بذری

- راه خداشناسي، استاد جعفر سبحاني
- راه شناخت خدا، محمدي ري شهري
- آفريدگار جهان، آيت‏الله مكارم شيرازى
- خدا را چگونه بشناسيم، آيت‏الله مكارم شيرازى
- اصول عقايد، استاد محسن قرائتي
- خدا در قرآن، شهيد بهشتي
- دوره پنج جلدي مقدمه اي بر جهان بيني توحيدي، استاد شهيد مرتضي مطهري(ره)
- توحيد، شهيد دستغيب شيرازي
- نشان از بى‏نشان‏ها، مرحوم حسنعلى اصفهانى، ص 166 153
- تبيين براهين اثبات خدا، آيت الله جوادي آملي، مركز نشر اسراء قم.

 نظر دهید »

حدیثی از پیامبراکرم (ص)

11 بهمن 1393 توسط بذری

پيامبر اكرم(ص) فرمود: من اَخلَص للّه اربعين صباحا جرت ينابيع الحكمة من قلبه الى لسانه. مقصود از اين سخن آن است كه اگر كسى در چهل روز تمام رفتار و فعاليت‏ها وانديشه‏هايش را براى رضاى خدا و در راستاى خشنودى او انجام دهد و نه تنها هيچ گناهى انجام ندهد، بلكه هيچ سخنى و كارى بدون قصد قربت نداشته باشد، پاداشى كه خداوند به او عنايت مى‏كند آن است كه پرده‏ها و حجاب‏ها را از مقابل ديده و گوش او بر خواهد داشت تا حقايقعالم را بشنود و ببيند، و هنگامى كه حقايق عالم و حكمت‏هاى خلقت را شناخت، قلب او آيينه حكمت الهى مى‏شود و آن حكمت همچون آب زلال كوثر بر زبان او جارى شده و ديگران را از عطش معنوى نجات خواهد داد.

 نظر دهید »

معرفت چیست؟

11 بهمن 1393 توسط بذری

چكيده

علم معرفت‏شناسى همانند علم منطق، يكى از پايه‏هاى نظرى مكاتب فلسفى به‏شمار مى‏رود به طورى كه مى‏توان گفت كه شناخت‏شناسى در هر مكتب فلسفى تعيين‏كننده مرزهاى آن مكتب است. دانشمندى كه به لحاظ حوزه معرفت‏شناسى شكاك باشد در روش فلسفى خود نيز شيوه شكاكانه را برمى‏گزيند. همچنان كه اگر فعاليت ذهنى و فكرى خود را در نظريه شناخت، محدود به داده‏هاى حسى كند به لحاظ فلسفى، تجربه‏گرا خواهد بود. در مقابل، فيلسوفانى كه در حل معضلات فلسفى پا را فراتر از حواس مى‏گذارند، در تحقيقات فلسفى خود به مدد احكام عقل درصدد بيان گزاره‏هاى فلسفى برمى‏آيند. به عبارت ديگر، تعيين نوع نگاه معرفت‏شناسانه تاثير بسزايى در شيوه فلسفيدن دارد. مثلا، ايده‏اليست‏ها، جهان را يكسره ذهنى مى‏پندارند; زيرا ايشان برد معرفت‏بشر را عرصه ذهن و پندار دانسته و آن را نسبت‏به جهان خارج از ذهن انكار مى‏كنند. علم معرفت‏شناسى نه تنها بر وجودشناسى، بلكه بر علوم نظرى ديگر نيز تاثير عميق دارد به طورى كه مى‏توان آن را سنگ زيربناى علوم ديگر يا به تعبيرى، مادر ساير علوم دانست. معرفت‏شناسى به عنوان يك علم مستقل، سابقه زيادى در ميان علوم ندارد. ريشه‏هاى تحقيقات نظام‏مند اين علم در چارچوب يك علم مستقل را مى‏توان در انديشه‏هاى دكارت، لاك و لايپ نيتس يافت. از آن به بعد بود كه معرفت‏شناسى به مثابه شاخه‏اى از علوم فلسفى گرديد. هر علم مستقلى داراى موضوعى خاص مى‏باشد; علم معرفت‏شناسى نيز از اين قانون مستثنا نيست. همچنان كه از عنوان اين علم پيداست، معرفت موضوع آن مى‏باشد. حال بايد دانست كه معرفت چيست.

اين مقاله در ابتدا درصدد توضيح معناى واژه «معرفت‏» از منظر فيلسوفان غرب برآمده، سپس به نقد و ارزيابى آن پرداخته و اشكالاتى را كه بر اساس يافته‏هاى فيلسوفان مسلمان متوجه آن تعريف است‏بيان مى‏كند.

1- تعريف شناخت

اولين بار واژه «شناخت‏» در فلسفه سقراط به روايت افلاطون به كار برده شد به طورى كه فيلسوفان پس از او تحت تاثير افكارش قرار گرفته و آن را به «باور صادق موجه‏»، (True Justified belief) تعريف نمودند. اما جان لاك در كتاب رساله‏اى درباره ازواژه‏«فهم‏»، (Understanding) استفاده كرده و به اين لحاظ، معرفت را به معنايى وسيع‏تر از باور صادق موجه دانسته است; زيرا اصطلاح «فهم‏» هم تصورات و هم تصديقات را در برمى‏گيرد در حالى كه واژه «شناخت‏» طبق تعريف مذكور شامل تصورات نمى‏باشد. سقراط و افلاطون كلمه علم و شناخت را به معناى مختلف به كار برده‏اند به طورى كه گاهى آن را درمقابل اصطلاح «جهل‏» و گاهى «خطا» و گاهى «ظن‏» قرار داده‏اند.

الف. علم و جهل

افلاطون در كتاب «جمهورى‏» وجود يك مفهوم را در ذهن، علم و آگاهى و عدم آن را در ذهن، جهل و نادانى دانسته است.

ب. علم و خطا

سقراط به روايت افلاطون معتقد بود كه اگر مفهوم موجود در ذهن مطابق با واقعيت‏خارجى از ذهن باشد، آن مفهوم، علم ناميده مى‏شود وگرنه خطاست. در اين‏جا علم به معناى صدق، (truth) و خطا به معناى كذب، (untruth) مى‏باشد.

تفاوت بين اين دو مورد استعمال، دو چيز است: 1. معناى علم در اين اصطلاح، محدودتر از معناى علم در اصطلاح پيشين است. 2- در اصطلاح سابق به جنبه حكايت‏گرى مفهوم يعنى وجود ذهنى‏اش توجه نشده بلكه به جنبه وجودش در ذهن نظر شده است. در حالى كه اين امر در اصطلاح دوم علم، برعكس است.

ج. علم و پندار

افلاطون در كتاب «منون‏» و نيز «تئاتتوس‏» از قول سقراط مى‏گويد: اگر مفهوم در ذهن، ثابت‏باشد، علم ناميده مى‏شود. در غير اين صورت، پندار است. ولى تفاوت ميان علم و پندار را چنين توضيح مى‏دهد كه اگر اعتقاد داراى دليل محكم باشد، علم است وگرنه پندار خواهد بود; چه اين‏كه دليل محكم سبب ثبات اعتقاد و فقدان آن موجب سستى و عدم ثبات آن - پندار - در ذهن مى‏باشد. از اين‏رو، علم با تشكيك از بين نمى‏رود در حالى كه پندار با تشكيك متزلزل مى‏گردد. مثلا، وقتى كسى به پشتوانه براهين هندسى اعتقاد دارد كه مجموع زواياى‏يك مثلث‏180 درجه است مى‏گوييم اوبه اين مطلب علم دارد، اما وقتى او اين براهين را نداند، صرف دانستن تساوى مجموع زواياى يك مثلث‏با 180 درجه، نوعى ظن محسوب مى‏شود.

اهميت تفكيك بين علم و پندار و شناخت دقيق حقيقت آن دو از زمان سقراط تاكنون ذهن معرفت‏شناسان را به خود مشغول نموده است. هر چند تعبير آن‏ها از علم و پندار متفاوت مى‏باشد. جان لاك به جاى واژه پندار از كلمه «حكم‏»، (judgement) استفاده كرده و به دنبال تفكيك ميان علم و حكم بوده است. اين جايگزين در آثار كانت نيز به چشم مى‏خورد. گروهى از فيلسوفان لغت «باور» را به جاى پندار و حكم قرار داده و تفكيك ميان علم و باور را دنبال كرده‏اند. اين جايگزينى‏سبب شده‏است‏تادرعلم‏معرفت‏شناسى بحث از تساوى يا تفاوت پندار و باور پديد آيد. اسپينوزا از علم به «علم كافى‏» و از پندار به «علم ناكافى‏» تعبير نموده است. ويليام جيمز در آثار خود از علم به «علم يقينى‏» و از پندار به «علم محتمل‏» ياد مى‏كند.

به هر حال تعريف علم و معرفت‏به «پندار (باور) صادق موجه‏» در كلمات سقراط به روايت افلاطون وجود دارد، گرچه او از پذيرش اين تعريف، سر باز مى‏زند، اما اين امر سبب شده است تا معرفت‏شناسان معاصر غرب شناخت را به «باور صادق موجه‏» تعريف نمايند.

2- تحليل اجزاى تعريف معرفت

چون موضوع علم معرفت‏شناسى، معرفت و شناخت است و معرفت‏شناسان مغرب زمين آن را به «باور صادق موجه‏» تعريف مى‏كنند اين بخش از اين نوشتار به تحليل اجزاى تعريف مزبور مى‏پردازد.

الف. باور

اولين عنصر اساسى در تعريف شناخت، باور است. باور به اعتقادى گفته مى‏شود كه قطعى و جزمى باشد. به بيان ديگر، آن حالت عميق روانى كه در عقيده انسان نسبت‏به امرى پيدا مى‏شود، به طورى كه احتمال مخالف آن را كاملا نادرست و بى‏اساس بداند، باور نام دارد. پس در هر باور دو ركن وجود دارد:

1. اعتقاد به صادق بودن متعلق باور; يعنى اعتقاد به مطابق بودن آن با واقعيت‏خارجى;

2. قطعى بودن اين اعتقاد; نه ظنى بودن يا مشكوك بودن آن.

ب. صادق

چون ممكن است متعلق باور ناصحيح و مخالف باشد، گو اين‏كه شخص صاحب‏باور، اعتقاد به درستى آن دارد، معرفت‏شناسان گفته‏اند كه متعلق باور در يك معرفت‏بايد در واقع نيز صادق باشد. مفهوم صدق در تعريف معرفت‏به معناى مطابق بودن يك گزاره خبرى با واقعيت‏خارجى‏است. اگر گزاره‏اى خبرى با واقعيت‏خارجى‏مطابق‏نباشدآن گزاره صادق نيست.

پس هميشه صدق و كذب در حوزه معرفت، صفت گزارش دادن از عالم واقعيت قرار مى‏گيرد. از اين‏رو، چون فقط گزاره خبرى توان گزارش دادن از واقعيت دارد، صادق و كاذب بودن، صفت معرفتى كه به شكل گزاره نباشد - يعنى مفرد باشد - واقع نمى‏شود; زيرا مفرد، توان گزارش دادن از وقوع يا عدم وقوع امور ندارد.

همچنين گزاره‏هاى انشايى نيز نمى‏توانند متصف به صدق و كذب شوند; چون صلاحيت گزارش دادن و حكايت نمودن از واقعيت را ندارند.

بنابر آنچه كه گذشت صادق بودن يك معرفت داراى دو شرط است:

1.آن‏معرفت‏به‏صورت‏گزاره‏باشدنه‏مفرد;

2. آن گزاره اخبارى باشد نه انشايى.

ج. موجه

ممكن است‏باور صادق در ذهن صاحب باور، با دليل و برهان همراه نباشد. اين امر باعث‏ناپايدارى‏وبى‏ثباتى‏باورمى‏شود. به اين دليل معرفت‏شناسان گفته‏اند كه معرفت‏بايد در ذهن ثابت و پايدار بماند. پس بايد با دليل و برهان همراه باشد; يعنى اعتقاد جازم به يك گزاره صادق بايد از دليل صدق آن گزاره ناشى شود. از اين‏رو ايشان قيد «توجيه‏»، (justification) را در تعريف معرفت وارد كرده‏اند.

ويتگنشتاين در اين باره مى‏نويسد: «كسى مى‏تواند بگويد “من مى‏دانم” كه بتواند دليل اثبات آن معلوم را ارائه كند. كسى كه نسبت‏به چيزى متقاعد مى‏شود بايد بتواند آن را با دليل و برهان براى ديگران روشن سازد.»

3- نقد تعريف معرفت

موضوع يك علم بايد جامع مشترك موضوعات مسائل آن علم باشد; يعنى عنوانى عام كه همه موضوعات قوانين موجود در يك علم را تحت پوشش قرار مى‏دهدموضوع‏آن‏علم به شمار مى‏آيد.

فيلسوفان مسلمان معتقدند موضوع علم معرفت‏شناسى، علم در مقابل جهل است. نه علم در مقابل پندار. بنابراين، موضوع علم معرفت‏شناسى از اين منظر، عام‏تر از باور صادق موجه مى‏باشد. چنانچه بخواهيم «باور صادق موجه‏» را موضوع علم معرفت‏شناسى قرار دهيم بايد از پژوهش درباره چند نوع معرفت - كه باور صادق موجه نيستند - در اين دانش چشم‏پوشى كنيم. به علاوه تعريف كردن علم و معرفت‏به باور صادق موجه موجب بروز مشكلات ديگرى مى‏گردد كه ذيلا به همه آن‏ها به طور اختصار اشاره مى‏شود:

الف. خروج مبحث علم حضورى از حوزه معرفت‏شناسى

يكى از تقسيمات علم، تقسيم آن به علم حضورى و علم حصولى - مفهومى - است. اين تقسيم، نوعى تقسيم عقلى و داير بين نفى و اثبات است; زيرا اطلاع و آگاهى انسان از واقعيت‏هاى خارجى يا مستقيما و بدون واسطه هيچ مفهومى صورت مى‏گيرد و يا با كمك مفهوم و صورت ذهنى حاصل مى‏شود. در صورت اول، معرفت را حضورى و در صورت دوم آن را حصولى گويند. مثلا علم و آگاهى هر كس به وجود خويش يا حالت‏هاى نفسانى خود مانند: غم، شادى، شجاعت، ترس، هيجان، گرسنگى، سيرى، دانايى، نادانى و … از نوع علم حضورى است; چون درك اين واقعيت‏هاى خارجى بدون واسطه مفهوم ذهنى صورت مى‏گيرد. به بيان ديگر، انسان در معرفت‏هاى حضورى مستقيما وجود خارجى معلوم را درك مى‏كند. اما اطلاع از يافته‏هاى تجربى مثل آگاهى از قوانين علم فيزيك يا شيمى كه به وسيله مفهوم و صورت‏هاى ذهنى حاصل مى‏شود از نوع علم حصولى است. به عبارت ديگر، انسان در اين نوع علم مستقيما پى به وجود خارجى اشياء نمى‏برد، بلكه از راه شناخت صورت‏هاى ذهنى و مفهومى، آن‏ها را مى‏شناسد.

اگر تعريف معرفت‏به «باور صادق موجه‏» پذيرفتنى باشد بايد علم حضورى را به سه دليل از حوزه معرفت‏شناسى بيرون راند. در حالى كه معرفت‏حضورى نيز نوعى معرفت است. آن سه دليل عبارتند از:

1. علم حضورى «باور» نيست; زيرا متعلق باور همواره يك گزاره است و گزاره نوعى علم حصولى است.

2. علم حضورى، «صادق‏» نيست.

صدق و كذب در حوزه مطابقت مفاد و مفهوم يك گزاره با واقعيت‏خارجى و عدم اين مطابقت مطرح مى‏شود. به بيان ديگر، صادق و كاذب، هر دو صفت مفهوم - گزاره - واقع مى‏شوند. جايگاه مفاهيم در حوزه علم حصولى است. بنابراين، علم حضورى كه وجود واقعيت‏خارجى است نه مفهوم مطابق يا غير مطابق با آن، متصف به صدق و كذب نمى‏گردد.

از اين‏جا روشن مى‏شود كه عناوين صادق و كاذب، در اصطلاح فيلسوفان ملكه و عدم ملكه مى‏باشند; يعنى محدود به تصديقات در حوزه علم حصولى‏اند. از اين‏رو، تعريف معرفت‏به «باور صادق موجه‏» علم حضورى را در برنمى‏گيرد.

3. علم حضورى، موجه نيست.

يكى از ويژگى‏هاى علم حضورى اين است كه چون با مفاهيم ذهنى سر و كار ندارد، تفكر و استدلال هم در آن راه نمى‏يابد. بنابراين، توجيه‏پذير نمى‏باشد.

ب. خروج تصديقات ظنى از حوزه معرفت‏شناسى

پيش از اين در توضيح مفهوم باور گفته شد كه اعتقاد جازم يكى از اركان باور است. بنابراين، تصديقات ظنى چون جزمى و قطعى نيستند باور نمى‏باشند و از اين طريق از حوزه علم معرفت‏شناسى خارج مى‏گردند. اين در حالى است كه همه منطق‏دانان‏ارسطويى،تصديقات‏ظنى‏رانوعى از معرفت و علم حصولى مى‏دانند.

ج. خروج مفاهيم تصورى از دايره شناخت

چون معرفت در نزد فيلسوفان غرب بايد صادق باشد و صدق، وصف گزاره‏هاى توصيفى (خبرى) واقع مى‏شود، بنابراين، همه مفاهيم تصورى - يعنى مفردات و گزاره‏هاى انشايى - از دايره علم خارج مى‏گردند. مسلما تصورات مفرد صادق يا كاذب نيستند; چون نمى‏توان آن‏ها را مطابق يا غيرمطابق با واقع دانست، هر مفهوم مفرد حكايت ذاتى از محكى خود مى‏كند; يعنى فقط حكايت از اجزا و مقومات مفهومى خود مى‏كند و نظرى به وجود يا عدم آن‏ها در عالم واقعيت ندارد و لذا مى‏توان سؤال از وجود يا عدم آن نمود. مثلا، كلمه «آب‏» دلالت‏بر مفهوم H2O مى‏كند.به‏طورى كه اگر موجود گردد، مايع بوده و در دماى 100 درجه سانتيگراد تحت فشار يك اتمسفر به جوش مى‏آيد.

البته لازمه اين امر فقط آگاه بودن از وضع لغوى كلمه «آب‏» است. ولى صرف تصور آن هيچ دلالتى بر بودن يا نبودن آب در عالم واقعيت ندارد. به خلاف وقتى كه مى‏گوييم:«آب در ليوان است.»كه با آن خبر ازوجودآب در عالم خارج از ذهن مى‏دهيم. همچنين گزاره‏هاى انشايى نيز قابل صدق و كذب نيستند; چون از هيچ واقعيتى حكايت‏نمى‏كنندبلكه‏خود، واقعيت‏سازند.

اغلب منطق‏دانان مسلمان و برخى از انديشمندان مغرب‏زمين مثل دكارت در تامل سوم از كتاب تاملات گفته‏اند كه تصورات، نمى‏توانندصادق‏وياكاذب‏باشند.

علاوه‏برهمه آنچه كه گذشت دو اشكال ديگر نيز در اين‏جا رخ مى‏نمايد. خلاصه آن دو اين است كه: اولا، باور تنها به تصديقات تعلق مى‏گيرد. بنابراين، مفاهيم تصورى هرگز متعلق باور واقع نمى‏شوند و از اين طريق از تعريف رايج معرفت در غرب خارج مى‏گردند. در حالى كه همه تصورات، نوعى علم‏در مقابل جهل‏اند.

ثانيا، تصورات، قابل استدلال و توجيه‏پذير نيستند; چه اين‏كه نتايج استدلال همواره گزاره‏هاى خبرى‏اند. پس مطابق تعريف مزبور، تصورات، معرفت نخواهند بود.

د. خروج تصديقات كاذب از حوزه معرفت

صادق بودن باور، شرط لازم معرفت است. به اين لحاظ اگر گزاره‏اى صادق نباشد اصلا معرفت نيست. نتيجه اين‏كه هيچ يكى از تصديقات غيرمطابق با واقع، معرفت نيستند. اين در حالى است كه اين گزاره‏ها در منطق ارسطويى، نوعى علم و معرفت محسوب مى‏شوند.

ه. خروج بديهيات اوليه از حوزه معرفت

گزاره بديهى گزاره‏اى است كه تصديق نمودن نسبت‏حكميه در آن نيازمند استدلال نباشد و درستى آن روشن و واضح باشد، به خلاف گزاره نظرى. گزاره‏هاى بديهى نيز به دو بخش تقسيم مى‏شوند:

1. آن‏هاكه اثبات‏پذيرند; يعنى مى‏توان از راه استدلال، درستى آن‏ها را اثبات نمود.

2. بديهياتى كه اثبات‏ناپذيرند; يعنى ذكر دليل براى آن‏ها محال مى‏باشد. چون استدلال بر آن‏ها مستلزم دور است.

فيلسوفان مسلمان اين نوع از گزاره‏ها را «بديهيات اوليه‏» ناميده‏اند. گزاره بديهى اولى گزاره‏اى است كه تصور كردن موضوع و محمول و نسبت‏بين آن دو براى پى بردن به درستى گزاره كافى باشد. مثل گزاره‏هاى «اجتماع دو نقيض محال است.» و يا «هر پديده‏اى نيازمند به علت است.»

آوردن قيد «توجيه‏» در تعريف شناخت‏سبب مى‏شود كه گزاره‏هاى بديهى اولى، معرفت نباشند. در حالى كه بخشى از اين گزاره‏ها - مثل اصل تناقض - زيربنايى‏ترين اصول معارف بشر را تشكيل مى‏دهند.

و. خروج مبحث‏حدسيات از عرصه علم معرفت‏شناسى

يكى ديگر از اقسام گزاره‏هاى بديهى، گزاره‏هاى حدسى هستند. پى بردن به درستى اين گزاره‏ها از راه فكر و استدلال و چينش مقدمات صغرى و كبرى صورت نمى‏گيرد، بلكه مبدا تصديق اين نوع گزاره‏ها، حدس قوى و قطعى است كه فقط در بعضى از انسان‏هاى با ذكاوت اتفاق مى‏افتد. گاهى از حدس به «الهام‏» نيز تعبير مى‏شود. وجود چنين تصديقاتى نزد منطق‏دانان امرى مسلم بوده كه جايگاه بحث از آن‏ها، علم معرفت‏شناسى است. اگر معرفت‏به معناى «باور صادق موجه‏» باشد، گزاره‏هاى حدسى، جزو معارف بشر نخواهند بود; چون اين گزاره‏ها، موجه نبوده و از راه دليل به دست نمى‏آيند.

ى. «باور» انگاشتن معرفت در اثر خلط حيثيت‏هاى مختلف

يكى از نكات مهمى كه هر دانشمند بايد متوجه آن باشد شناسايى جنبه‏هاى مختلف يك امر است كه گاهى بى‏توجهى به تفكيك آن‏ها از يكديگر باعث‏بروز اشتباهات، مشكلات و مغالطه‏هايى در نتيجه‏گيرى مى‏گردد. مثلا يك جسم، از يك جهت موضوع علم فيزيك و از جهتى ديگر، موضوع علم شيمى و از جهت‏سوم، موضوع علمى ديگر واقع مى‏شود. توجه به اين تعدد جهات، مباحث و مسائل اين علوم را از هم جدا ساخته و از درهم‏آميختگى‏علوم‏مختلف‏جلوگيرى‏مى‏كند.

گزاره‏اى كه در ذهن شخص عالم وجود دارد داراى جهات مختلف است:

الف. حيثيت ارتباط گزاره با واقعيت‏خارجى: بحث از اين‏كه «آيا گزاره ذهنى، داراى واقعيت‏خارجى هم است‏يا خير؟» يعنى «آيا گزاره صادق است‏يا نه؟» مربوط به اين جهت مى‏شود. واضح است كه پژوهش پيرامون اين جهت گزاره مربوط به علم معرفت‏شناسى است.

ب. حيثيت ارتباط گزاره با شخص عالم: به اين معنا كه شخص تا چه ميزان به نسبت موجود - نسبت‏ميان‏موضوع‏ومحمول - در گزاره اعتقاد دارد. آيا به آن گزاره باور و اعتقاد قطعى دارد يا اعتقاد ظنى؟ و يا اصلا به آن شك دارد؟

مسلم است كه اين حيثيت ارتباطى گزاره با حيثيت‏سابق، تفاوت زيادى دارد. اين حيثيت، روان‏شناختى است و در علم روان‏شناسى مورد بحث و گفت‏وگو قرار مى‏گيردوبرخلاف‏حيثيت پيشين - جايگاه بحث از آن، علم معرفت‏شناسى نيست.

غفلت از تفكيك اين دو جهت در يك گزاره، سبب شده است كه معرفت‏شناسان معرفت را به «باور …» تعريف نموده و آن را موضوع علم معرفت‏شناسى قرار دهند. از اين‏رو خلط بين اين دو جهت‏سبب بروز مشكلات و ابهاماتى در برخى از مباحث معرفت‏شناسى‏شده‏است.درمعرفت‏شناسى بايد از علمى كه در مقابل جهل است‏بحث نمود نه از علمى كه در مقابل ظن يا شك قرار مى‏گيرد.

ز.خود متناقض‏بودن تعريف شناخت

پيش از اين گذشت كه سقراط - به روايت افلاطون در كتاب منون - معرفت را ثابت، و پندار و باور را ناثابت مى‏داند. از اين‏رو، معرفت و باور در دو ويژگى ثبات و عدم ثبات نقيض يكديگرند. معرفت‏شناسان كه باور را يكى از اركان تعريف معرفت‏به شمار آورده‏اند، نقيضى را در تعريف نقيض قرار داده‏اند. اين در حالى است كه به عقيده منطق‏دانان اگر يكى از اجزاى تعريف با معرف، تباين كلى داشته باشد، تعريف باطل است.

خ. روشن بودن معناى «شناخت‏» و مبهم بودن مفهوم «باور صادق موجه‏»

رمز و راز ذكر تعريف اشيا اين است كه معرف، به وسيله مفهوم معرف از خفا درآمده و ابهامش برطرف گردد. از اين‏رو، يكى از شرايط تعريف اين است كه مفهوم معرف‏بايدنزدعقل،روشن‏ترازمعرف‏باشد.

در حالى كه مفهوم علم و شناخت كه همه آن را نزد خود مى‏يابند واضح‏تر از مفهوم «باور صادق موجه‏» است. به همين دليل است كه معرفت‏شناسان در هر يك از واژه‏هاى باور، صدق و توجيه، اختلاف نظر دارند. ولى مفهوم علم در مقابل مفهوم جهل كاملا روشن و واضح است. بنابراين، نمى‏توان «باور صادق موجه‏» را كه در روشنى و وضوح به پاى مفهوم علم و معرفت نمى‏رسد معرف آن قرار داد.

نتيجه

شناخت‏با همه اهميتش داراى تعريف صحيحى در فلسفه غرب نيست. تعريف رايج معرفت در ميان معرفت‏شناسان، باور صادق موجه است. اين تعريف داراى اشكالات متعدد مى‏باشد. از جمله اين‏كه لازمه آن، خروج بخش عمده‏اى از معارف بشرى از دايره معرفت است. مثل علم حضورى، تصديقات ظنى و يا كاذب، تصورات، بديهيات اوليه و حدسيات. همچنين‏تعريف‏مذكورعلاوه بر اين‏كه خود متناقض است، خفى‏تر از معرف، نيز مى‏باشد.

بنابراين، بهتر است كه مراد از معرفت، علم در برابر جهل باشد نه باور در برابر ظن و يا شك، تا بتواند همه انواع معارف بشرى را شامل شود.

 نظر دهید »
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

دریای معرفت

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس